کد مطلب:77548 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:121

خطبه 064-در علم الهی











و من خطبه له علیه السلام

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است:

«الحمد لله الذی لم تسبق له حال حالا. فیكون اولا قبل ان یكون آخرا و یكون ظاهرا قبل ان یكون باطنا.»

یعنی سپاس مختص خدائی است كه پیشی نگرفته است از برای او حالی و صفتی، حالی و صفتی دیگر از او را، پس بوده باشد اول پیش از آنكه بوده باشد آخر و بوده باشد ظاهر پیش از آنكه بوده باشد باطن. یعنی اتصاف او به صفتی، مقدم بر اتصاف او به صفت دیگر او نیست، تا توهم شود كه اتصاف او به اولیت، مقدم است بر اتصاف او به آخریت و اتصاف او به ظاهریت مقدم است بر اتصاف او به باطنیت. اما عدم تقدم اتصاف او به صفتی، به سبب آنكه از برای او صفتی زایده نیست كه توان گفت كه اتصاف به بعض مقدم است، چنانكه سبق ذكر یافت در خطبه ی اول و جمیع صفات كمالیه ی او راجع است به صفت وجوب وجود، یعنی وجود صرف موكد و وجود صرف نیست الا عین ذات او و این اسماء و صفات معلومه نیستند الا عنوانات از برای یك ذات و حقیقت مجهول الكنه كه آن بذاته معنون به جمیع عنوانات است، بدون تغایر در ذات و حیثیات و اوست موجود بعینیه وجود و اوست حی بعینیه حیات و اوست عالم بعینیه علم و قادر بعینیه قدرت و اوست «من حیث انه موجود (و) حی و عالم و قادر و من حیث انه حی و عالم و قادر» موجود. بدون تغایر حیثیتی و جهتی و الا لازم آید تركیب در ذات و امكان و ساحت عز وجوب منزه است از آن و جمیع صفات وجودیه ی اضافیه ی او راجع است به صفت مبدایت او كه آن نیست الا وجوب وجود بالذات، كه راجع است به وجود موكد كه عین ذاتست و جمیع صفات سلبیه ی او راجع است به یك سلب، كه سلب

[صفحه 353]

امكان و عدم باشد و سلب عدم نیست الا وجود. پس اوست اول و مبدا بعین آخریت و اوست آخر بعین اولیت. و معنی اولویت او مبدایت اوست و معنی آخریت او مطلوبیت اوست از برای جمیع طالبین، زیرا كه اوست منتهای مطلب طالبین و در صحیفه ی سجادیه است: «یا من هو منتهی مطلب الحاجات» زیرا كه اوست كامل و كمال مطلق و ماسوای اوست ناقص و طالب كمال مطلق، زیرا كه مطلوب نشود الا كمال و كمال حقیقی یافت نشود الا در او و در غیر او نیست الارشحی و ظلی و نمایشی و نمونه (ای) از كمال او و چون اول است، آخر است، زیرا كه چون كامل است، مكمل است، نه اینكه اول است تا آخر شود، زیرا كه نیست مكمل تا كامل شود. و ظاهر است به عین باطنیت و باطن است به عین ظاهریت، زیرا كه از شدت ظهور خفا یافته و در عین خفا ظهور كرده و ظاهر هرگز مخفی نباشد و مخفی هرگز ظاهر نشود و الا لازم می آید انقلاب ماهیت و بطلانش، مثل لزومش از اوضح واضحات است، پس اوست اول و اوست آخر و اوست ظاهر و اوست باطن. و در ادعیه ی ماثوره است: هو الاول، هو الاخر، هو الظاهر، هو الباطن، (لا اله الا هو الیه المصیر).[1].

«كل مسمی بالوحده غیره قلیل»

یعنی هر نام برده شده به وحدتی یعنی متصف به وحدتی غیر از خدا، قلیل است.

بدان كه وحدت یا غیر عددیه است و یا عددیه و وحدت غیر عددیه وحدتی است كه واحد به آن وحدت منقسم نشود اصلا، نه در وجود خارجی و نه در وجود عقلی و نه در وجود فرضی وهمی، نه بالذات و نه بالعرض و نه به جهتی از جهات و حیثیتی از حیثیات و این واحد واحد حقیقی و مختص به الله تعالی است. و وحدت عددیه آن است كه به وجهی از وجوه منقسم شود. و واحد به وحدت عددیه، البته كثیر باشد، زیرا كه عدد نیست الا نفس كثرت و منقسم شود به اقسام شتی و از برای هر قسمی از اقسام وحدت عددیه، كثرتی است مقابل آن وحدت و با آن جمع نشود، اگر چه البته با كثرت غیر مقابل آن جمع باشد، مثلا وحدت جنسیت كه با كثرت جنسیه جمع نشود، اگر چه با

[صفحه 354]

كثرت نوعیه جمع باشد. و از برای وحدت غیر عددیه، كثرت غیر عددیه نباشد، زیرا كه عدد عین كثرت است و بالعكس، پس كثرت غیر عددیه نتواند شد و مقابل وحدت غیر عددیه البته كثرت عددیه و وحدت عددیه هر دو است. و واحد به وحدت عددیه منحصر است در ممكنات و هر ممكن زوج تركیبی و كثیر است، به جهتی از جهات، اگر چه به جهتی دیگر واحد باشد، پس كثیری است قلیل، نه واحد حقیقی.

و بعد از دانستن آنچه مذكور شد، گوئیم كه هر چه مسمی به وحدت است، غیر از خدای تعالی،[2] قلیل است. یعنی غیر از الله تعالی البته واحد به وحدت عددیه و قلیل است، نه واحد حقیقی است، زیرا كه البته كثیر و جامع كثرت و مقلل آنها است به یك جهتی از جهات. و خدا است واحد به وحدت حقه ی غیر عددیه و منزه از كثرت مطلقا، چه قلیل و چه كثیر. و وحدت در خدا، لازم سلب كثرت است مطلقا و در غیر خدا، سلب كثرت، لازم وحدت اوست و الا البته كثیر است.

«و كل عزیز غیره ذلیل»

یعنی هر عزیزی غیر از خدا ذلیل است، زیرا كه غیر از خدا معلول و هر معلولی ذلیل علت است.

«و كل قوی غیره ضعیف»

یعنی هر با قوتی غیر از خدا ضعیف و ناتوان است، زیرا كه غیر از خدا، البته مقهور علت قاهره است.

«و كل مالك غیره مملوك»

یعنی هر مالكی غیر از خدا البته مملوك است، زیرا كه غیر از خدا ممكن است و هر ممكن، معلول و متصرف فیه و مملوك علت است و علت و متصرف و مالك نتواند بود.

«و كل عالم غیره متعلم»

یعنی هر عالمی غیر از خدا متعلم است، زیرا كه عالم است به علم زاید بر ذات، چنانكه موجود است به وجود زاید بر ماهیت و هر عالم به علم زاید بر ذات، البته عالم

[صفحه 355]

باشد از جانب فاعل علم، پس قابل علم و متعلم باشد البته.

«و كل قادر غیره یقدر و یعجز»

یعنی هر قادری غیر از خدا قادر و توانایی است عاجز، زیرا كه معلول، مضطر است در وجود و غیر مستقل است در اختیار و ایجاب، پس البته عاجز باشد.

«و كل سمیع غیره یصم عن لطیف الاصوات و یصمه كبیرها و یذهب عنه ما بعد منها.»

یعنی هر شنونده (ای) غیر از خدا نمی شنود آوازهای بسیار هموار را و كر می سازد او را آوازهای بسیار بزرگ، مثل رعد و نمی شنود آواز بسیار دور را.

زیرا كه غیر از خدا می شنود آوازها را به قوت جسمیه ی سامعه و آن قوت را شرایط باشد در ادراك اصوات، از دوری و نزدیكی و از آن حد كه تجاوز كرد، ادراك آن صوت را نمی كند، چه در طرف نزدیكی باشد مثل اصوات لطیفه ی خفیه، یا دوری باشد مثل اصوات بعیده و اگر بسیار شدید و بزرگ باشد باعث اختلال و انعدام قوت می شود، كه بعد از آن، آن شخص چیزی را نشنود، اما خدای تعالی چون بذاته بدون آلیت قوه ی آلی مدرك است، لهذا جمیع مسموعات و آوازها را، بی اختلال و اختلاف و تفاوت ادراك می كند و ادراك كنه و حقیقت آوازها، تمامی بی اختلاف و اختلال، مختص به خدا باشد و مجردات غیر از خدا، اگر چه ادراك ماهیات مسموعات كنند بدون اختلاف و اختلال، چه مجردند از قوه جسمانیه، لكن ادراك كنه و حقیقت مسموعات، بدون تفاوت منحصر است به خدا. پس اوست سمیع حقیقی.

«و كل بصیر غیره یعمی عن خفی الالوان و لطیف الاجسام»

یعنی هر بیننده (ای) غیر از خدای تعالی، كور است و نمی بیند رنگها را در تاریكی و اجسام لطیفه ی شفافه را، اگر چه صاحب لون باشند مثل ذرات مبثوثه در هوا از اجسام ملونه، زیرا كه غیر از خدای تعالی، می بینند مبصرات را به قوه ی باصره با شرایط ابصار و خدای تعالی می بیند جمیع مبصرات را به كنه حقیقت بی اختلاف و در نزد او خفی و جلی یكسان است، زیرا كه معری از قوه است و مجردات كنه اشیاء را نتوانند ادراك كرد، پس دیدن كنه مبصرات منحصر است به خدا. ((لیس كمثله شی ء) و هو السمیع

[صفحه 356]

البصیر).[3].

«و كل ظاهر غیره غیر باطن»

یعنی[4] هر ظاهر و معلوم بر غیری، غیر از خدا، غیر باطن و غیر مجهول است، زیرا كه به كنه مفهوم و ماهیت معلوم است، به خلاف خدای تعالی كه معلوم احدی نیست به كنه حقیقت، از شدت ظهور و هیچ كس راه علم به او ندارد الا ذاتش.

«و كل باطن غیره غیر ظاهر»

یعنی[5] هر غیر ظاهر و مجهول بر غیری، غیر از خدا، غیر ظاهر است بنفسه و بذاته، بلكه بذاته مجهول است و بی ایجاد و اظهار خدا او را جلوه ی ظهور نتواند بود و در ظلمت عدم و خفا باقی باشد، چه در خارج و چه در ذهن،[6] به خلاف خدای تعالی، كه لذاته ظاهر و از شدت ظهور محجوب و مخفی است و باطن است در عین ظهور، فی ذاته بذاته و ظاهر است از برای غیر به آثار.

«لم یخلق ما خلقه لتشدید سلطان»

یعنی خلق نكرد مخلوقاتش را از برای زیادتی قوت سلطنت و قوتش، بلكه چون شدیدالقوه و غیرمتناهی الشده بود، خلق كرد مخلوقات را.

«و لا تخوف من عواقب زمان»

و نه از برای خوف و بیم از حوادث دشوار روزگار، بلكه معقب جمیع عواقب و موجد زمان و حوادث و نوائب آن است،[7] و هر موجودی غیر از او خایف از اعدام اوست فی

[صفحه 357]

ذاته، زیرا كه اوست علت مبقیه ی هر باقی، چنانكه علت موجوده ی هر موجودی است: «و كل من سطواته خائفون».

«و لا استعانه علی ند مثاور و لا شریك مكاثر و لا ضد منافر»

و نه از برای یاری و یاوری بر مثل هیجان كننده (ای) و برانگیزنده (ای) و نه بر شریك صاحب كثرت اعوانی و نه بر نقیض منافر مصادمی، زیرا كه نیست از برای او مثل و شریك و ضد، بلكه واحد و تنهاست در سلطنت و خدایی و مستعان كل موجودات و معین جمیع ممكنات است.

«و لكن خلائق مربوبون و عباد داخرون»

بلكه مخلوقاتی خلق كرد كه مربوب اویند، یعنی خلق كرد خلایق را از جهت اینكه رب مطلق بود، تا تربیت كند آنها را و به كمال لایق به حال ایشان برساند آنها را و خلق كرد بندگان چندی را كه ذلیل بودند، یعنی به تقریب عزت و غلبه در كمال، خلق كرد و عزیز ساخت[8] اذلای چندی را كه فی حد ذاته خوار و ناچیز بودند. «و كل بعزته متعززون و هو رب العالمین.»

«لم یحلل فی الاشیاء فیقال هو فیها كائن.»

یعنی حلول در هیچ چیز نكرده است، پس گفته شود او را كاین در اشیاء، یعنی اگر حلول در چیزی كرده بود البته بایست كاین در آن شی ء باشد و حال آنكه اوست بذات خود كاین و غیر او به اوست كاین و بی او تكونی ندارد، پس ممتنع است كه كون از برای غیر داشته باشد و الا لازم می آید كه كاین لذاته كاین لغیره گردد و این نیست الا انقلاب ماهیت و محال، پس حلول در شی ء كه مستلزم است كون در او را، البته نخواهد داشت.

«و لم ینا عنها فیقال هو منها بائن»

یعنی دور نیست از اشیاء، پس گفته شود كه او باین و مفارق و جدا است از اشیاء، زیرا كه اگر جدا باشد، لازم آید كه دور باشد و حال آنكه علت از معلول دور نمی تواند بود. «و

[صفحه 358]

هو اقرب الیكم من حبل الورید»[9].

«لم یوده خلق ما ابتدا و لا تدبیر ما ذرا»

یعنی سنگین و خسته نگردانیده است او را ایجاد آنچه را كه ابتدا كرده است و نه تدبیر آنچه را كه خلق كرده است، زیرا كه به مجرد اراده، موجود و مدبر می گردند با اسباب و شرایط و محتاج نیست به تحصیل اسباب و ادوات و آلات تا بر او دشوار باشد.

«و لا وقف به عجز عما خلق»

و نمی رسد به او عجز و ناتوانی از چیزی كه اراده ی خلق آن دارد، زیرا كه به عین قدرت قادر است. و چنانچه عاجز گردد، لازم می آید كه قدرت عجز گردد و محالیت آن مثل لزومش ظاهر است.

«و لا ولجت علیه شبهه فیما قضی و قدر، بل قضاء متقین و علم محكم و امر مبرم»

یعنی و عارض نمی شود بر او اشتباه و شكی در آنچه حكم و مقدر كرده است، زیرا كه عین علم و یقین است و چنانچه شك و شبهه عارض او شود، لازم می آید كه یقین شك گردد و در بطلانش مثل لزومش شكی نیست، بلكه حكم او حكمی است در غایت اتقان و علم او علمی است در نهایت احكام و امرا و امری است در منتهای الزام.

«المامول مع النقم و المرهوب مع النعم»

یعنی با انتقام مامول است و با انعام مخوف است، یعنی انتقام او عین امید رحمت است، زیرا كه نیست انتقام او مگر تخلیص و تطهیر و انعام او عین تخویف است، زیرا كه نعمت دنیا نیست مگر بلیه و لنعامش نیست الا امتحان و ممتحن نیست مگر در محل خوف و خایف.

[صفحه 359]


صفحه 353، 354، 355، 356، 357، 358، 359.








    1. الغافر / 3.
    2. ن: غیر از الله تعالی.
    3. الشوری / 11.
    4. در حاشیه نسخه ی اصل به عنوان نسخه بدل چنین نوشته است: «و كل ظاهر غیره فهو باطن: یعنی هر ظاهر و موجودی غیر از او باطن و مخفی است بذاته و موجود و ظاهر است به او، زیرا كه اوست موجود و ظاهر بذاته و نیست غیر او مگر مخفی بذاته و ظاهر به او، پس اوست ظاهر و پس مخفی است از شدت ظهور.»
    5. و نیز در هامش نسخه ی اصل است: «و كل باطن غیره فهو ظاهر. یعنی: هر باطن و مخفی بر غیری غیر او، ظاهر است نزد عقل بحسب ماهیت و اوست باطن و مخفی به كنه ذات و صفات بر جمیع مدارك، اگر چه اظهر از هر ظاهر است بحسب آثار.»
    6. اصل و ن: در خارج و در ذهن.
    7. چ: و نوائب او است.
    8. ن: و عزیز رخت.
    9. شارح آیه را به صورت غایب آورده، لیكن آیه در اصل چنین است: (و نحن اقرب الیه من حبل الورید) ق / 16 است.